تفسیر المیزان، تفسیری است که توسط علامه سید محمد حسین طباطبایی، عالم بزرگ و مفسّر قرآنی ایرانی، نگارش شده است. این تفسیر، یکی از برجستهترین و کاملترین تفاسیر قرآن کریم است و به بررسی مفاهیم عمیق و دقیق قرآنی میپردازد.
تفسیر المیزان بر اساس روش تفسیری استدلالی و علمی تدوین شده است. آیتالله طباطبایی در این تفسیر، با بهرهگیری از منابع تاریخی، فقهی، عرفانی و اصولی، به تفسیر آیات قرآنی میپردازد. او سعی کرده است تا با استفاده از قواعد علمی و منطقی، معانی عمیق و پنهان قرآن را برای قارئان و علاقهمندان به تفسیر قرآن، آشکار کند.
در بخشی از جلد 6 کتاب تفسیر المیزان، که مربوط به آیات 55 تا 120 سوره مائده است در مورد واقعه غدیر مطالبی در ذیل تفسیر آیه ابلاغ آمده است که در ادامه آن را میخوانیم:
نگرانی پیامبر (ص) از اعلام ولایت امام علی (ع) در روز غدیر
و پر واضح است كه اگر چنين توهم و شبهه در بين مردم پاى گيرد و در دلهايشان جاگير شود تا چه اندازه در فساد و از بين بردن دين تاثير دارد، و هيچ نيرو و هيچ فكر و تدبيرى نمىتواند آن اثر سوء را متوجه سازد، پس غير اين نيست كه اين حكمى كه در آيه مورد بحث رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) مامور به تبليغ آن شده حكمى است كه تبليغ آن مردم را به اين توهم مىاندازد كه رسول خدا اين مطلب را از پيش خود مىگويد، و مصلحت عموم و نفع شان در آن رعايت نشده است، نظير داستان زيد و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنيمت به رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) و امثال اين احكام اختصاصى، با اين تفاوت كه ساير احكام اختصاصى چون مساسى با عامه مسلمين ندارد يعنى نفعى از آنها سلب نمىكند و ضررى به آنها نمىرساند از اين جهت طبعا باعث ايجاد آن شبهه در دلها نمىشود.
مثلا داستان ازدواج رسول خداى (صلى الله عليه وآله و سلم) با همسر زيد – پسر خوانده خود – تنها حكمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممكن است توهم شود كه اين هم بمنظور انتفاع شخص رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) تشريع شده است، ليكن چون اين حكم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمين مىتوانند با زن پسر خواندههاى خود ازدواج كنند، از اين رو خيلى به ذوق نمىزند، و در داستان ازدواج بيش از چهار همسر دائمى، گر چه حكمى است مخصوص به رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) ليكن باز هم باعث تقويت آن شبهه در دلها نمىگردد، زيرا بفرض اينكه (العياذ باللَّه) رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) اين حكم را از روى هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر كرده باشد چون هيچ مانعى براى آن جناب بنظر نمىرسد كه اين حكم را توسعه دهد و هيچ فرضى تصور نمىرود كه از اين توسعه مضايقه نمايد، از اين رو باز هم به ذوقها نمىزند، مخصوصا رسول اللهى كه سيره و رفتارش در ايثار بنفس بر مسلمان و كافر معلوم و معروف است، رسول اللهى كه مردم را در آنچه خداوند از مال و چيزهاى ديگر روزى فرموده بر خود مقدم مىدارد، چگونه ممكن است مردم را محدود و محكوم كند به اينكه بيش از چهار همسر دائمى اختيار نكنند و ليكن خود تا 9 نفر اختيار كند؟! پس جاى هيچ ترديدى نيست كه اجراى اين حكم نسبت به خصوص خود از ناحيه خداوند بوده نه از روى هوا.
آن امر مهم و خطيرى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) مامور به ابلاغ آن شده است “ولايت” و جانشينى امير المؤمنين (علیه السلام) است از اينجا و از همه آنچه تا كنون گفته شد بخوبى استفاده مى شود كه در آيه شريفه رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) مامور به تبليغ حكمى شده كه تبليغ و اجراى آن مردم را به اين شبهه دچار مى كند كه نكند رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) اين حرف را بنفع خود مى زند، چون جاى چنين توهمى بوده كه رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) از اظهار آن انديشناك بوده، از همين جهت بوده كه خداوند امر اكيد فرمود كه بدون هيچ ترسى آن را تبليغ كند، و او را وعده داد كه اگر مخالفين در صدد مخالفت بر آيند آنها را هدايت نكند، و اين مطلب رواياتى را كه هم از طرق عامه و هم از طرق اماميه وارد شده است تاييد مى كند، چون مضمون آن روايات اينست كه آيه شريفه در باره ولايت على (علیه السلام) نازل شده، و خداوند رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) را مامور به تبليغ آن نموده، و آن جناب از اين عمل بيمناك بوده كه مبادا مردم خيال كنند وى از پيش خود پسر عم خود را جانشين خود قرار داده است، و به همين ملاحظه انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخير انداخت تا اينكه اين آيه نازل شد، ناچار در غدير خم آن را عملى كرد و در آنجا فرمود: “من كنت مولاه فهذا على مولاه” يعنى هر كه من مولاى اويم، اين – على بن ابى طالب – نيز مولاى اوست.
ضرورت ولایت برای امت اسلامی
اما “ولايت” :بايد دانست همانطورى كه در زمان رسول اللَّه امور امت و رتق و فتق آن بدست آن جناب اداره مىشده بطور مسلم و بدون هيچ ابهامى پس از در گذشت وى نيز شخصى لازم است كه اين امر مهم را عهدهدار باشد، و قطعا هيچ عاقلى بخود اجازه نمىدهد كه توهم كند دينى چنين وسيع و عالمگير، دينى كه از طرف خداى جهان، جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است، دينى كه وسعت معارفش جميع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و احكام فرعى را كه تمامى قوانين مربوط به حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسانى را متضمن است بر خلاف ساير قوانين و استثنا احتياج به حافظ و كسى كه آن طور كه شايد و بايد آن را نگهدارى كند ندارد، و يا توهم كند كه مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسانى بىنياز از والى و حاكمى است كه امور آن را تدبير و اداره نمايد، كيست كه چنين توهمى بكند؟! و اگر كرد جواب كسى را كه از سيره رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) بپرسد چه مىگويد؟! زيرا رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) سيرهاش بر اين بود كه هر وقت به عزم جنگ از شهر بيرون مىرفتند كسى را به جانشينى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمين جاى خود مىگذاشتند، كما اينكه على بن ابى طالب (علیه السلام) را در جنگ تبوك جانشين خود در مدينه قرار دادند، على (علیه السلام) هم كه عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرض كرد: آيا مرا خليفه و جانشين خود در مدينه قرار مىدهى؟ با اينكه در شهر جز زنان و كودكان كسى باقى نمانده؟! پيامبر فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به موسى، با اين تفاوت كه بعد از موسى (علیه السلام) پيغمبرانى آمدند و پس از من پيغمبرى نخواهد آمد؟!. و همچنين آن حضرت در ساير شهرهايى كه آن روز بدست مسلمين فتح شده بود مانند مكه و طائف و يمن و امثال آنها جانشينان و حكامى نصب مىفرمود، و نيز بر لشكرها چه كوچك و چه بزرگ كه باطراف مىفرستادند امرا و پرچمدارانى مىگماردند، اين بوده است رفتار رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) در ايام حيات خود، و چون فرقى بين آن زمان و زمان پس از رحلت آن جناب نيست، از اين رو بايد براى زمان غيبت خود هم فكرى بكند، و شخصى را براى اداره امور امت تعيين بفرمايد، بلكه احتياج مردم به والى در زمان غيبت آن جناب بيشتر است از زمان حضورش، و با اين حال چگونه مىتوان تصور كرد كه آن جناب براى آن روز مردم هيچ فكرى نكرده است؟!.
{ يَا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ }
نکاتی پیرامون آیه { يَا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ} از علامه طباطبایی
چند نكته در اين آيه شريفه هست كه به يك يك آنها اشاره مىكنيم:
يكى اينكه در اين آيه رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) با اينكه داراى القاب زيادى است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته، و اين از اين جهت است كه در اين آيه گفتگو از تبليغ است، و مناسبترين القاب و عناوين آن جناب در اين مقام همان عنوان رسالت است، براى اينكه بكار رفتن اين لقب خود اشارهاى است به علت حكم، يعنى وجوب تبليغى كه بوسيله همين آيه به رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) گوشزد شده است، و مىفهماند كه رسول، جز انجام رسالت و رسانيدن پيام كارى ندارد، و كسى كه زير بار رسالت رفته البته به لوازم آن كه همان تبليغ و رسانيدن است قيام مىكند.
دوم اينكه در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد و هم به آن چيزى كه لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره كند، يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) در آن هيچ گونه اختيارى ندارد، بنا بر اين، در آيه شريفه دو برهان بر سلب اختيار از رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) در تبليغ كردن و يا تاخير در تبليغ اقامه شده است، يكى تعبير از آن جناب به رسول، و يكى هم نگفتن اصل مطلب، و در عين اينكه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) در جرأتش بر اظهار مطلب و علنى كردن آن براى عموم، و در عين حال تصديق فراست رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) هم هست، يعنى مىفهماند كه رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) درست تفرس كرده و در احساس خطر مصيب بوده است، و نيز مىرساند كه اين مطلب از مسائلى است كه تا رسول اللَّه (صلى الله عليه وآله و سلم) زنده است بايد به زبان مبارك خودش به مردم ابلاغ شود و كسى در ايفاى اين وظيفه جاى خود آن جناب را نمىگيرد.